دارک ترین عشق
غافل از اینکه یکی داره با چشمای بغض ولی بی احساس نگاهم میکنه
/قربان بریم؟
پسر اشک هایش را پاک کرد و شیشه رو بالا داد و سرد گفت
برو
هوا حسابی سرد شده بود دیگه کم کم داشت هوا تاریک میشد از جونگین خداحافظی کردم و تصمیم گرفتم از مصیری برم که به خونم نزدیک تره همینطور که قدم میزدم یه صدایی شنیدم از پشت سرم وقتی برگشم هیچی نبود و یکم استرس به بدنم نفوذ کرد ولی خب باز به راهم ادامه دادم همینطور که راه میرفتم یه ون کنار من ایستاد ولی من بی اهمیت رفتم راهم خودمو که در باز شد و منو بردن تو چندتا مرد با قیافه پوشیده و یه دستمال گذاشتن دهنم و از هوش رفتم
وقتی بیدار شدم روی یه صندلی ای بسته بودم دستام و پاهام بدجور گره خوردن جوری که درد میومدن نور کمی بود فقط میشد خودمو ببینم به زود دستامو خواستم باز کنم که یه صدای سردی اومد و گفت
انقدر تقلا نکن باز نمیشه
از صداش معلوم بود روبه روم بود با لکنت گفتم
_تو کی هستی؟
که یه پوزخند صدا دار تحویلم داد و صدای قدم ها نزدیک شد یهو اومد پیشم و جوری نزدیک بودیم که نفساش به نفساشم مخلوط میشد موهای مشکی چشمای کشیده و مشکی خال چشمش لب های پفکی که یه پوزخندی زد که یهو تنم لرزید و گفت
بلاخره مال خودم شدی//به سرتا پاهام نگاه کرد و بعد به چشمام و خمار گفت//ات
و بعد لباشو رو لبام گذاشت....
اسمات توی کام بگید
/قربان بریم؟
پسر اشک هایش را پاک کرد و شیشه رو بالا داد و سرد گفت
برو
هوا حسابی سرد شده بود دیگه کم کم داشت هوا تاریک میشد از جونگین خداحافظی کردم و تصمیم گرفتم از مصیری برم که به خونم نزدیک تره همینطور که قدم میزدم یه صدایی شنیدم از پشت سرم وقتی برگشم هیچی نبود و یکم استرس به بدنم نفوذ کرد ولی خب باز به راهم ادامه دادم همینطور که راه میرفتم یه ون کنار من ایستاد ولی من بی اهمیت رفتم راهم خودمو که در باز شد و منو بردن تو چندتا مرد با قیافه پوشیده و یه دستمال گذاشتن دهنم و از هوش رفتم
وقتی بیدار شدم روی یه صندلی ای بسته بودم دستام و پاهام بدجور گره خوردن جوری که درد میومدن نور کمی بود فقط میشد خودمو ببینم به زود دستامو خواستم باز کنم که یه صدای سردی اومد و گفت
انقدر تقلا نکن باز نمیشه
از صداش معلوم بود روبه روم بود با لکنت گفتم
_تو کی هستی؟
که یه پوزخند صدا دار تحویلم داد و صدای قدم ها نزدیک شد یهو اومد پیشم و جوری نزدیک بودیم که نفساش به نفساشم مخلوط میشد موهای مشکی چشمای کشیده و مشکی خال چشمش لب های پفکی که یه پوزخندی زد که یهو تنم لرزید و گفت
بلاخره مال خودم شدی//به سرتا پاهام نگاه کرد و بعد به چشمام و خمار گفت//ات
و بعد لباشو رو لبام گذاشت....
اسمات توی کام بگید
- ۱۵.۲k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط